لنگ ظهر است و تازه از خواب بیدار شدم و به خودم جرعت روشن کردن لامپ را به خاطر خواب بودن برادر کوچکم ندارم ، حوصله سر و صدایش را ندارم ، چراغ مطالعه ای را که از خواهرم قرض گرفتم روشن میکنم ، کمی از کتابم "جز از کل" را میخوانم و کم کم برادرم بیدار میشود.

سریع موبایلم را باز میکنم و یک قطعه از شادمهر میگزارم و به خواندن ادامه میدهم ، از نظر من و تا اینجایی که خواندم استیو تولتز یک سودجو بوده که با کتاب کردن داستان زندگی پدر و پدر بزرگش نامزد جایزه ی بوکر شده ، بگذریم ، وقتی تمامش کردم مفصل برایتان نقدش میکنم :)

پاشدم و آبی به دست وصورتم زدم و لپ تاپ را باز کردم و تا وی پ.ی ان وصل شود یک قطعه از آلبوم جدید چاووشی را که غیر قانونی از تلگرام دانلود کردم پخش کردم ، هندزفری هایم را که وصل کردم لپ تاپ هنگ کرد! ، همه چیز قفل شد بجز آهنگ ، با صدای بلند از اسپیکر لپ تاپ پخش شد ، دوس نداشتم صدایش را کسی بفهمد بنابراین دستم را روی دکمه روشن/خاموش لپ تاپ گرفتم تا صدایش بریده شود ، نفس عمیقی کشیدم و دوباره روشن کردم و دوباره همان مسیر وی پ.ی ان و آهنگ را گذشتم

خودمانیم عجب آهنگی خوانده! این را هم میگذارم توی لیست "وقتی پولدار شدم پولش را میدهم"  :))

تلگرام را که باز میکنم همان گروه های شلوغ را میبینم و یک پیام که از همکلاسی ام میبینم که اصرار دارد یک فیلم سینمایی را ببینم، راستش دیشب هم کمی ازش دیدم در نتیجه چت را باز کردم ، از من برای راه اندازی وبلاگ شخصی اش نظر میخواست!

برایش نوشتم "وبلاگ شخصی!!! نظر شخصی -ایموجی لبخند - " و به فکر خودم رسید حالا که خودم را با خواندن این همه کتاب و کار با این همه نرم افرار برای این و آن بنظرم الان بهترین موقع هست که من هم بلاگم را بسازم ، حالا که مشغول نوشتن اولین پست هستم مادرم صدایم میزند که " بیا غذا بخور یخ کرد "

پس میروم تا غذایم را بخورم و اولین پستم را در اولین بلاگم منتشر میکنم ، امیدوارم کسی از اطرافیانم این پست را نخواند و امیدوارم کلی رفیق بلاگر خوب پیدا کنم

راستی اسم من رضا است "یعنی در اصل چیز دیگری است اما شما فعلا رضا صدایم کنید ، 17 یا 18 سال دارم و اکنون (حوالی پنج عصر یک دوشنبه بعد) اولین پستم را مینویسم.