حال ندارم توضیح بدم چی شد این یه مدت ولی نرسیدم دُرُست بخونم، حتی جواب کامنتایی رو که داده بودم .

خیلی سخته خودمو بچپونم تو دل یه عده آدم که خوندن و نوشتن بخش مهمی از زندگیشونه ، برعکس دوستام و اطرافیانم که همه چی براشون اهمیت داره بجز خوندن همه حرفی میزنن اما نمیتونن یکم بنویسن ، به قول نیچه "تمام آدما یا به بیان دیگر تمام آدم هایی که من می شناختم ، چیزی نبودند جز جنازه هایی که داشتند در حالت عمودی می پوسیدند چون تماشای فوتبال را به خواندن ویرژیل ترجیح می دادند"

اصن بیخیال نیچه چون من هم هنوز حوصله ی خوندن از ویرژیل و ندارم :)

وقتی وارد یه محیط یا یه گروه جدید میشم با سکوت خودم رو بهشون معرفی میکنم و من رو با کم حرفی میشناسن اما مگه میشه تو بلاگ کم نوشت؟ یا فک میکنن خیلی بلاگر نیستی یا خیلی خسته ای :(

شایدم واقعا بلاگر نیستم ؟! چون مدتی هم فک میکردم خیلی اینستاگرامر خیلی فیسبوکر و حتی خیلی تویتِرِر هستم اما فقط وقتم را تلف کردم! مسخره های عوضی! همه شان را پاک میکنم بالاخره :/

البته که اهل وب نیز بودم اما تولید محتوا برای سایت خبری یا محتوایی تفاوت زیادی با نوشتن تو بلاگ داره :)

در حال حاضر همه کاری میکنم اما بنظرم در هیچ کاری به اندازه خواندن موفق نبودم! شاید باید هنوز ساعت ها بخوانم و هر گاه حداقل صد جلد خواندم یا بقول نیچه ویرژیل خواندم دوباره شروع کنم به نوشتن؟!

خیلی دوست دارم که بعد از مُردن جاودانه بمانم "مرگ سن و سال نمیشناسه" پس چرا وقتی "هری وست" آن جنایتکار استرالیایی جان خود را برای انتشار یک کتابِ "راهنمای خلافکاری" به خطر میندازد پس چرا من همچین کاری نکنم؟! آیا از یک جنایتکار که هزار جور قتل و دزدی انجام داده کم ترم؟!

شاید این پست آخرین پستم باشد چون راستش را بخواهید از وقتی این گزارش رادیو بلاگیها را گوش دادم دیدم و در سکوت شب در ذهنم سبک و سنگین کردم دیدم که چندان مال اینکار نیستم! آخر مگر یک بلاگ را چند نفر میخوانند؟! صد نفر ؟! دویست نفر ؟! هزارنفر؟! اصلا ده هزار نفر!! اما این آمار در مقایسه با چاپِ هری پاتر یا ارباب حلقه ها چقدر متفاوت است!

البته که نه من آدمی هستم که بلاگم هر چقدرم که خوب بنویسم ده هزار بار خوانده شود نه آنتوان دوسنت اگزوپری هستم که شازده کوچولو را بنویسم و بیشتر از 140 میلیون نسخه از "شازده کوچولو" چاپ کنم و بفروشم!

خیلی سنگین حرف زدم! خب دیشبم تو جمع دوستام یکم سنگین صحبت کردم بعد دیدم که یکم اینور و اونور رو نیگا کردن بعد بحث و عوض کردن بلکللل :|

بعد از اینکه دکمه انتشار این پست شاید این آخرین بلاگی باشد که دست کم تا اواسطِ مدارس مینویسم اما اگر برگشتم و دوباره تصمیم گرفتم بنویسم فکر کنم این یعنی حالا حالا ها رفتنی نیستم!


پ.ن: لاتاری رو خریدم ، فک کنم برای یه شب استراحت مناسب باشه!